آژانس بازاریابی اسمارتیز از نمایِ نزدیک‌تر

داستان اسمارتیز از کجا شروع شد؟

داستانِ تولدِ اسمارتیز

راستش را بخواهید، من قبل از اینکه بخواهم خودم را با هر عنوان شغلی‌ای که شما من را با آن می‌شناسید معرفی کنم، باید بگویم که من، یک داستان‌نویس و قصه‌گو هستم! به نظرِ من که البته از بزرگانی مثلِ «جو پولیزی» یاد گرفته‌ام، داستان بیشتر از هر نوع روش انتقال مطلب دیگری می‌تواند رویِ افراد اثرگذار باشد. ما انسان‌ها داستان گوش کردن را دوست داریم و بعضی از ما، عاشقِ داستان تعریف کردن هستیم. این رویکرد اساسی در اسمارتیز هم دیده می‌شود. دقیقاً به همین دلیل است که در صفحه‌ی درباره‌ی ما که حتماً در تمامی وب سایت‌ها وجود دارد، من دوست دارم داستانِ اسمارتیز را برایتان تعریف کنم؛ اینکه اسمارتیز از کجا شروع شد و چه آینده‌ای را برای خودش تصور می‌کند.

روزی که از دایره‌ی امنِ خودم بیرون آمدم

شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که من در اسمارتیز، مسیر شغلی‌ام را یک بار به‌طور کلی عوض کرده‌ و البته اصلاً از این بابت، ناراضی نیستم.


من، «علی بهنیا» به‌عنوان بنیان‌گذارِ آژانس بازاریابی اسمارتیز، تحصیلاتم را در رشته‌ی مهندسی عمران شروع کردم. سال ۱۳۸۳ وارد دانشگاه شدم و سال ۱۳۸۸، در میانِ بحبوحه‌ی اعتراضات، درسم در دانشگاه تمام شد. آن موقع فکر می‌کردم حالا من می‌توانم یک مهندس محاسب سازه شوم و ساختمان‌هایی را بسازم که مردم در آن احساس امنیت کنند؛ همین هدف را هم به‌عنوانِ هدف اصلی شغلی خودم در نظر داشتم.


حدود یک سال تا زمانِ سربازی‌ام باقی مانده بود و باید از این فرصت برای یادگیری بیشتر استفاده می‌کردم. خیلی اتفاقی و با پیشنهاد یکی از بهترین دوستانم که همین الان هم با هم در ارتباط هستیم، سری به «انجمن سینمای جوان» زدم و باز هم خیلی اتفاقی، با دوره‌ی یکساله‌ی فیلمسازی انجمن آشنا شدم. آن زمان دوست داشتم که بعد از ۵-۴ سال تحصیل، آن هم در یک شرایط واقعاً سخت، کمی از درس و تحصیل فاصله بگیرم و همین موضوع باعث شد تا در همان دوره ثبت‌نام کنم.


هنوز هم دوره‌ی داستان نویسی انجمن و بعد از آن، کارگاه‌هایی که خودمان برگزار می‌کردیم، برایم لحظاتی را ساخت که به جرأت می‌توانم بگویم نه تنها هیچ وقت از زمانی که برایش گذاشتم پشیمان نشدم، بلکه به‌عنوان یکی از بهترین دوره‌های زندگی‌ام از آن یاد می‌کنم. این دوره، اگر چه به ظاهر هیچ تناسبی با رشته‌ای که ۴ سال برایش زحمت کشیده بودم نداشت، اما در سال‌های بعد کمک خیلی زیادی به من کرد.

سال‌های دور از خانه

بعد از حدمت سربازی، فقط ۱۴ روز طول کشید که شغلی برای خودم پیدا کنم. شغل من در حوزه‌ی مهندسی عمران بود و بعد از آن هم با مهاجرت به اصفهان، ادامه پیدا کرد. من در حوزه‌ی طراحی سازه و در یکی از معتبرترین مهندسین مشاور اصفهان مشغول به‌کار شدم. در حدود یک دهه فعالیت در این شرکت، سازه‌های مهمی مثلِ دانشکده مکانیک دانشگاه صنعتی اصفهان، دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان، دسترسی‌های مترو انقلاب اصفهان و خیلی سازه‌های دیگر را طراحی کردم.


اما شرکتی که در آن مشغول به‌کار بودم، از نظر مارکت، آنچنان قدرتمند نبود و تمامی پروژه‌های ما همان پروژه‌های محدودی بود که از طریق مناقصات دولتی به ما واگذار می‌شد. از همان زمان، جرقه‌هایی در ذهنم شکل گرفت تا بتوانم راهکاری اصولی برایِ بازاریابی با استفاده از شیو‌های جدید پیدا کنم و با همین ذهنیت به‌دنبال تحقیق در حوزه‌ی بازاریابی و به‌خصوص دیجیتال مارکتینگ رفتم.

روزهای تحقیق و تحقیق

تقریباً مسیر اصلی شغلی‌ام که روحیاتم بیشتر با آن هم‌ساز بود را پیدا کرده بودم. دوران کرونا و تعطیلی شرکت به‌صورت فیزیکی، مجالی بود تا به یکی از فضاهای کار اشتراکی اصفهان بروم و کارها و تحقیقاتم را از همان‌جا انجام دهم. آنجا بود که با افرادی آشنا شدم که این مسیر را خیلی قبل‌تر از من شروع کرده بودند و صحبت کردن با آنها توانست مسیر آینده را بیشتر از قبل برای من روشن‌ کند.


چند تیم استارتاپی موفق در فضای همین فضای کار اشتراکی توانسته بودند خودشان را پیدا کنند و کسب و کارشان را راه‌اندازی کنند و من هم داشتم تلاش می‌کردم تا علمم را نسبت به این حوزه افزایش دهم. از تولید محتوای سئو محور شروع کردم. این همان جایی بود که قبلاً گفته بودم داستان‌نویسی به دردم خورده است.


خوشبختانه خیلی زود توانستم پروژه‌هایی در حوزه‌ی محتوانویسی بلاگ و بعدها محصول‌نویسی و رپورتاژ آگهی از شرکت‌های مختلف بگیرم؛ انگار تلاش‌ها و تحقیقاتم در زمینه‌ی جدید داشت گُل می داد. یکی دو سال بعد با پارس پک آشنا شدم و برای این برند معتبر هم محتوانویسی کردم. اگر چه حالا دیگر کارِ من بیشتر تهیه‌ی سند استراتژی محتوایی برای برندهای مختلف و ارائه‌ی مشاوره سئو و محتوا به آنها بود، اما پارس پک را به‌دلیلِ فضای کاملاً علمی، همچنان نگه داشته‌ام تا بتوانم از تجربیات همکارانم در این برند در پروژه‌های مختلف استفاده کنم.


کنارِ همه‌ی این کارها، مدیر فروش گروه نرم‌افزاری سازه هم بودم. تجربه‌ی فروش و استراتژی‌های فروش و برگزاری کمپین‌های تبلیغاتی به من کمک کرد تا دیدِ خیلی بهتری نسبت به آنچه می‌خواهم انجام دهم داشته باشم. حالا دیگر حتی پروژه‌های طراحی سازه را که سال‌ها برایش زحمت کشیده بودم را قبول نمی‌کردم. حالا دیگر کاملاً از دایره‌ی امنی که قبلاً برای خودم درست کرده بودم بیرون آمده بودم و این برای من که در نظر خیلی از افراد، کم ریسک‌پذیر بودم، دستاورد بسیار زیادی بود.

ادامه تحصیل

دوره‌های مختلفی را در مراکز آموزشی مختلف در حوزه‌ی دیجیتال مارکتینگ و حتی برنامه‌نویسی شروع کردم. حالا دیگر دید خوبی نسبت به حوزه‌ی دیجیتال مارکتینگ داشتم و باز هم تهیه‌ی سند استراتژی محتوایی را به‌عنوان یکی از رکن‌های اساسیِ سئو و دیجیتال مارکتینگ، انجام می‌دادم. اما هنوز یک چیزی کم داشتم: اطلاعات آکادمیک در حوزه‌ی مارکتینگ و مدیریت کسب و کار! این شد که در کنکور شرکت کردم و در رشته‌ی مدیریت کسب و کار دانشگاه اصفهان، پذیرفته شدم.


حالا دیگر می‌توانستم تجربه‌ام را با اطلاعات آکادمیکی که از دانشگاه به‌دست می‌آوردم ترکیب کنم و به دستاوردهای بهتری برسم. حالا باید کسب و کارم را از فریلنسری ارتقاء می‌دادم و یک تیم تشکیل می‌دادم تا بتوانم تجربیاتم را در این حوزه بیشتر کنم. اطلاعات دانشگاهی مثلِ مدیریت استراتژیک، اینجا هم به من کمک کرد تا مشکلات کسب و کارهای مختلف را بیشتر و بهتر درک کنم و البته راهکاری برای حل مشکلاتشان به آنها پیشنهاد بدهم.

و اسمارتیز متولد شد

دیگر وقتش بود تا کارم را حرفه‌ای‌تر شروع کنم. راستش را بخواهید، ابتدا سعی کردم یک تیم بسازم و با هم کار را پیش ببریم. اما چند ماه که از ابتدای شروعِ همکاری‌مان گذشت، به دلایل مختلف موفق به ادامه‌ی همکاری نشدیم و این شد که باز هم اسمارتیز نتوانست جشن تولد خودش را برگزار کند. چند ماه هم با همین سیستم سپری شد. اما ایده‌ای که در ذهن من بود، نمی‌توانست به همین ترتیب رها شده باشد. من باید کاری برای اسمارتیز می‌کردم.


این شد که خودم دست به کار شدم و سعی کردم تمام دانش و تجربه‌ام را برایِ اسمارتیز بگذارم. روزهای واقعاً سختی بود. اینکه تنهایی بخواهی همه‌ی کارها را انجام دهی، کنارِ همه‌ی ذوق و شوقی که داری، اما ریسک هم دارد و تو باید آنقدر به راهت و به خودت مطمئن باشی که جا نزنی و حتی اگر شده آرام آرام، اما پیوسته به راهت ادامه بدهی تا بتوانی به هدفت برسی. من دقیقاً در بدترین شرایط اقتصادی کشور این کار را ادامه دادم و الان خوشحالم که این مسیر را ادامه داده‌ام.


اگر چه الان تیمی با من همکاری می‌کند که از همه نظر مورد اطمینان من است، اما باز هم راه برای رفتن بسیار بسیار زیاد است. ما باید کفش‌های آهنی‌مان را به پا کنیم و برای رسیدن به هدفی که در نظر داریم، تمام تلاش خودمان را به‌کارگیری کنیم. عمیقاً باور دارم که انرژی ما در این دنیا به هیچ عنوان از بین نمی‌رود. روزی که من در انجمن سینمای جوان، داستان‌نویسی می‌کردم و بعد هم در همان انجمن داستان‌نویسی درس می‌دادم، تصورش را هم نمی‌کردم که یک کسب و کار داشته باشم که یکی از مهم‌ترین کارهایش این باشد که قصه‌ی کسب و کارها را بسازم! اما شد و دانه‌های این نهال، از همان زمان در خاک کاشته شد…

کلامِ آخر

ما در اسمارتیز یک خانواده‌ هستیم و خیلی دوست داریم که این خانواده اعضای خیلی بیشتری داشته باشد. سمتِ بیزینسی کار را بگذارید کنار! ما می‌خواهیم هر کاری که از دستمان برمی‌آید برای کسب و کارِ شما انجام دهیم؛ هر کاری! این نوشته را هم به‌عنوانِ یک دل نوشته بخوانید؛ امیدوارم که چون از دل برآمده، در دلِ شما هم بنشیند.

 

ارادتمند همه‌ی شما
علی بهنیا

اشتراک رایگان مجله‌ی اسمارتیز

جز مطالب مفید، چیزی را برایتان ارسال نمی‌کنیم.

ما به حریم خصوصی‌تان احترام می‌گذاریم